وصیت نامه شهید حسن زارع بيدكي

شهيد حسن زارع بيدكي
نام پدر: حسين   يگان اعزام كننده: بسيج سپاه مهريز
محل تولد: مهريز   چگونگي شهادت: متلاشی شدن بدن
تاريخ تولد: 1/7/1343  محل دفن: گلزار شهداي مزويرآباد
وضعيت تأهل: مجرد تاريخ شهادت: 16/8/1361
محل شهادت: موسیان  سن شهادت: 19 سالگي
شهيد حسن زارع از دريادلان بسيجي است كه در 1/7/1343 در يزد به دنيا آمد و او كه روح بزرگش را اين دنياي خاكي نمي‌تواند سيرآب كند و عشق دروني به معبود او را در خط ولايت و رهبري قرار داده است و دوستي راه دين بر جانش سرشته است و هبوط در اين سراي فاني را بر نمي‌تابد، شوق پرواز اجازه ايستايي به او نمي‌دهد، كبوتر قلبش در فضاي جبهه به پرواز درآمده است بنابراين مي‌رود تا به افقهاي سرخ بپيوندد و... .
او در تاريخ 16/8/1361 به وصال معشوق مي‌رسد.
و اينك شمه‌اي از زندگيش:
جايزه حجاب:
او از همان آغاز زندگي سرشار از «تدين» است و لبريز و سرمست از عشق به فرائض، او بندگي مي‌كند چون مي‌خواهد صالح باشد چون مي‌خواهد لايق دوست باشد او بايد رياضت بكشد، بايد خوب باشد و خوبي‌ها را بپرورد... .
او نه تنها در ماه رمضان همه روزه‌هايش را مي‌گرفت هر چند برايش سخت بود بلكه در زماني كه خواهر كوچكش در كوچه بدون روسري بازي مي‌كرد با مهرباني و كرامت روسري براي او مي‌آورد و بر سرش مي‌پوشاند و به او مي‌‌گويد: اگر مي‌خواهي برادرت دوستت داشته باشد بايد وقتي بزرگتر شدي چادر به سركني و سپس براي تشويق او بستني مي‌خرد و به او هديه مي‌كند تا حلاوت و شيريني حجاب را به او بچشاند... .
مبارزه با شيطان:
او در سفارش به دوستانش مي‌گويد: در سنگر مسجد و پايگاه و بسيج با شيطان و عمالش مبارزه كنيد... .
آري او مي‌داند كه شيطان مظهر گمراهي است و اگر انسان راه را گم كند به بيراهه مي‌رود و از حق دور مي‌شود. شيطان انسان را به وادي ضلالت كه اسفل‌السافلين است سوق مي‌دهد «خلقنا الانسان في احسن تقويم ثم رددناه اسفل‌السافلين» و او كه اين معني را درك كرده است سفارش مي‌كند كه در سنگر مسجد و پايگاه‌هاي بسيج برويد چراكه اين مكان‌هاي مقدس لبريز از نور خداست و روشنايي هدايت در آنها جاري است و دست شياطين از آن ساقط است.
«اعوذ بالله من شر الشيطان العين و الرجيم»
شوق پرواز:
او كه عرفان و اشراق در دل پاك و وارسته‌اش موج مي‌زند، شوق وصال در درونش شور انداخته است و اين دل شوره شيرين او را به «شهادت» رهنمون مي‌كند. در قسمتي از سخنش مي‌گويد: دلم پرپر مي‌‌كند مي‌‌خواهم به آنجايي بروم كه جاي حقيقي من است و از اين دنياي تنگ و كوچك جدا شوم چند وقتي است كه اين احساس با من است كه نمي‌توانم در اينجا بمانم، دوست دارم به آنجايي بروم كه شهدايي مانند بهشتي‌ها و رجايي‌ها و باهنرها... رفته‌اند.
زهي عشـــق زهي عشـــق كه ما راست خــــدايا
    چه نغز است و چه خوبست و چه زيباست خدايا
چه گرميم؟ چه گرميم؟ از اين عشق چو خورشيد
    چه پنهــان و چه پنهــان وچه پيداست خــــدايا
بالأخره او كه عاشق دلسوخته وصال بود به آرزويش رسيد و در جبهه موسيان به ديدار دوست نائل شد.
تفاوت:
خانواده‌اش مي‌گويند حسن با همه فرق داشت آري اين يك حقيقت است كه ره پويان ره عشق، مردان دگري هستند كه رفتار و كردارشان با آدم‌هاي زميني فرق مي‌كند و همين تفاوت است كه آنها را قرين حق كرده است و سزاوار وصال... .خوش بحالشان.


و اينك فرازي از وصيت‌نامه‌اش:
چنانچه مي‌دانيد اين انقلاب احتياج به خون دارد و چنانچه اماممان فرمود: مابايد با خون خود اين درخت اسلام را آبياري كنيم و من به نداي امامم لبيك گفتم و به آرزوي هميشگي خود رسيدم.

«راهت ادامه دارد اي شهيد»                                                                                                                    «والسلام»