وصیت نامه شهيد رضا حجار

شهيد رضا حجار
نام پدر: علي‌اكبر         يگان اعزام كننده: بسيج سپاه مهريز
محل تولد: مهريز         چگونگي شهادت: تركش به سر
تاريخ تولد: 1345         محل دفن: گلزار شهداي مزويرآباد
وضعيت تأهل: مجرد     تاريخ شهادت: 16/8/1361
محل شهادت: عين خوش    سن شهادت: 16 سالگي
اي شهيد، اي از قبيله‌ي فرياد، اي تو از سلاسه‌ي دريا، اي همسفر خورشيد، اي پاره‌پاره تن، اي كه شكوه قصه‌ي زخمت نويد «بل احياست» و آيه‌ آيه‌ي خونت، حيات آيينه را نويد مي‌دهد، نمي‌دانم با كدامين واژه ترا بسرايم كه رساتر باشد... . پس بهتر آن است سكوت كنم و بگذارم تپش ماندگار خون پاك تو راوي باشد... .
شهيد رضا حجار از ديگر شهداي مهريز است كه در سال 1345 در خانواده‌اي ساده و صميمي ديده به جهان گشود و در دامن شيرزني شهيد پرور پرورش يافت. زني سرشار از محبت و مسئوليت كه خود نيز در پشت جبهه با پختن نان و براي رزمندگان به سهم خويش در تداركات جنگ سهيم بود. وي آموزش قرآن را در مكتب‌خانه شروع كرد و سپس در مقطع دبستان به كسب علم دانش مشغول شد رضا سال دوم راهنمايي بود كه اشتياق حضور در جبهه او را به آن سرزمين‌هاي آسماني كشاند تا بلوغ خويش را در مصاف با دشمن بعثي تجربه كند وي پس از 3 بار اعزام و حدود چهارماه مبارزه در منطقه‌ي عين خوش در تاريخ 16/8/1361 بر اثر اصابت تركش به سر، سرنگون به ملاقات معشوق شتافت.
ويژگي‌هاي شهيد:
اين نوجوان با وجود سن كم يك انسان كامل و داراي روحيه‌اي شاد و مردمي بود. نمازهايش را اول وقت بجا مي‌آورد و روزه‌هايش را مي‌گرفت در مسائل عقيدتي و سياسي فكري روشن داشت در جواب كساني كه او را از رفتن به جبهه منع مي‌كردند مي‌گفت: اگر من نروم و ديگران هم همين را بگويند پس چه كسي از دين و مملكت دفاع كند ما مي‌رويم تا ديگران در سلامت و امنيت زندگي كنند، آري او از كودكي مردانگي را تجربه كرد زيرا با وجود سن كم براي تأمين هزينه‌ي زندگي مشغول كار بنايي شد تا كمك كار پدر بيمار خود باشد و در جبهه مردانگي او به اوج رسيد در كنار جوانمردان، تا اوج قله‌ي انسانيت صعود كرد تا بر تارك تاريخ جاودانه بدرخشد. از ديگر ويژگي‌هاي شهيد كمك به جنگ‌زدگان و احترام ويژه به سادات بود تا حدي كه در جبهه در سنگر آنها سيدي حضور داشت او هميشه پايين پايش مي‌خوابيد آري او آنقدر به فرزندان زهرا احترام مي‌گذاشت تا سرانجام برگزيده حق شد و در شمار ياران آقا اباعبدالله جاي گرفت.
من راضي به رضاي خدا هستم:
اين سخنان مادري داغ ديده بر سر جنازه جگر گوشه‌اش است كه انسان را به ياد صحنه عاشورا و سخنان شيرزن كربلا ام‌وهب مي‌اندازد براستي كه كربلاهاي ايران تكرار عاشورا بود و زنان و مردان و مادران و پدران و همسران و فرزندان چه خوش درخشيدند، و اين مادر صبور زينب‌وار مي‌گويد: من راضي به رضاي خدا هستم و از خدا خواستم او را قبول كند.
فرازهايي از وصيت‌نامه‌ي شهيد:
اي مردم قهرمان‌پرور دست از اسلام و قرآن برنداريد و بدانيد اين‌ها همان چيزي است كه من در راه آن فنا شدم اي عزيزان اگر در راه اسلام قدم برداشتيد پيروز هستيد، شهيدان اسلام را بنگريد و از آنها درس مردانگي بگيريد و رزمندگان اسلام را ياري كنيد.
اين را بدانيد كه هر كس لياقت شهيد شدن پيدا نمي‌كند مگر آنكه در راه خدا و براي خدا خالص شود و خود را از تمامي بندها برهاند... .
اي شهيــــد اي رهــاتر از پرنــده
                آسمـــــان بهـــاي دل كنـــدن توســت
رفتي و پر كشيدي بسوي خورشيد
                مانده‌ايم نديديم حتي سمت پرواز تو را؟

«راهت ادامه دارد اي شهيد»
«والسلام»