وصیت نامه شهيد حسين محصل يزدي

شهيد حسين محصل يزدي
نام پدر: علي   يگان اعزام كننده: بسيج سپاه مهريز
محل تولد: مهريز   چگونگي شهادت: تركش به سينه
تاريخ تولد: 1341   محل دفن: گلزار شهداي بغدادآبادعليا
وضعيت تأهل: مجرد  تاريخ شهادت: 4/1/1361
محل شهادت: شوش سن شهادت: 20 سالگي
«هان اي شهيدان در جوار حق تعالي آسوده خاطر باشيد كه ملت شما پيروزي را از دست نخواهد داد.»           امام خميني(ره)
شهيدان از ميان ما هجرت كردند و به سوي معبود شتافتند و اينك اين فضاي معنوي بدست آمده حاصل جانبازي هزاران شهيد و معلول و مجروح است باشد كه قدردان آن باشيم و با تمامي وجود از آن پاسداري كنيم.
شهيد محصل يكي ديگر از شهداي گلگون كفن سرزمين پاك و شهيدپرور مهريز است كه در سال 1341 در ميان خانواده‌هاي خوب و مذهبي ديده به جهان گشود تا جهان براي هميشه بوجود او مباهات كند. آري او به دنيا آمد تا با قدوم مبارك خويش «زندگي» را معنا بخشد او به دنيا آمد تا با انتخاب مرگ سرخ «هميشه ماندن» را تجربه كند. وي از بسيجيان با صفا بود كه با شور و شوق پاي در ره دوست نهاد و با دشمنان بعثي جنگيد تا اين كه سينه‌اش آماج تركش دشمن قرار گرفت و درعملیات فتح المبین به آسمانيان پيوست.
مروري كوتاه بر زندگي او:
ويژگي‌هاي شهيد:
حسين مرد كار بود آن قدر سريع و تند كار مي‌كرد كه كمتر كسي توان رقابت با او داشت وي در كار كشاورزي به پدر كمك مي‌كرد و او با كوشش خود زمين باغ را آماده كشت كرد و از ميوه‌هاي درختاني كه او با دستان توانمندش كاشته است خانواده‌اش هنوز استفاده مي‌كنند. او به ورزش نيز علاقه داشت در رشته‌هاي ورزشي فوتبال و كشتي فعال بود و يك بار مقام اول را در رشته كشتي كسب كرد و وقتي خواستند به او مدال طلا بدهند او گفت به جاي مدال به من يك تشك كشتي به ورزشگاه مهريز بدهيد و پس از شهادت حسين نام ورزشگاه را به ياد او «محصل» نام نهادند.
تقيد به فرائض:
او به مسائل مذهبي تقيد خاص داشت و دوست داشت فرائض خود را به خوبي به جاي آورد. مادرش مي‌گويد: ماه مبارك رمضان بود و حسين تمام روزه‌اش را مي‌‌گرفت يك روز مريض شده بود من براي سحري او را صدا نزدم يك دفعه نزديك اذان بيدار شد كمي آب خورد و روزه گرفت، او حتي با دهان روزه به صحرا مي‌‌رفت و كار مي‌كرد.
شهادت طلبي:
وقتي شهيد عزيز در تشيع جنازه شهدا شركت مي‌كرد به شوخي به مادرش مي‌گفت: مادر هوس نكردي كه من شهيد شوم، و مادر در جواب مي‌گفت: اين حرف‌ها را نزن تو مي‌تواني اينجا باشي و به جبهه خدمت كني. آري اين زمزمه‌ها خالي از حكمت نبود او مي‌خواست مادر را آماده كند. مرغ روح حسين در فضاي ملكوتي جبهه به پرواز درآمده بود و وجودش سرشار از اشتياق رفتن بود. بار اول كه به جبهه رفته بود تركش خورده بود ولي خانواده‌اش اين موضوع را بعد از شهادتش دريافتند وقتي براي بار دوم عازم بود برادرش به او گفت: تو دين خودت را به انقلاب ادا كردي لازم نيست جبهه بروي گفت: اگر ما به جبهه نرفته بوديم الآن سربازان عراقي در مهريز بودند بدين گونه راهي جبهه شد.
مگر نمي‌داني شهيدان زنده‌اند:
حسين شبي در خواب يكي از دوستانش مي‌آيد، دوستش به او مي‌گويد: تو كه مردي، اينجا چه كار مي‌كني؟ و او در جواب مي‌گويد: مگر نمي‌داني شهيدان زنده‌‌اند؟ و بار ديگر يكي از دوستانش او را در خواب مي‌‌بيند و به او مي‌گويد: حسين تو كجا هستي؟ و حسين مي‌گويد: من در سه شب احيا در حسينيه باغ بهار بودم و شما  مرا نمي‌ديديد!؟ آري وعده خداوند حق است و شهيدان زنده‌اند و نزد پروردگار روزي مي‌خورند.
عيدي:
حسين و پسرخاله‌اش مهدي نصيريان دو دوست صميمي بودند كه هر دو در ايام عيد نوروز به شهادت رسيدند. حسين در چهارم فروردين و مهدي در 6 فروردين به وصال رسيدند و بدين ترتيب با شهادت خويش به خانواده‌‌شان عيدي دادند و چراكه آنان برگزيدگان حق بودند و با پرواز ملكوتي خود عيد را به همراهان كروبيان جشن گرفتند چراكه وصال معشوق رسيدند و به اوج كمال، به اوج عشق، به بي‌‌نهايتي كه در فهم نمي‌گنجد. خوشابحالتان، شهادت گواراي وجودتان.
رفيقان آمدند ســوري بگيريد به جشن سرمدم نوري بگيريد
سرانجام انتــظار از دل ربودند در بـــاغ شهــادت را گشودند

«راهش مستدام»
«والسلام»