وصیت نامه شهيد حسن زارع سروي

شهيد حسن زارع سروي
نام پدر: امير  يگان اعزام كننده: جهاد سازندگي
محل تولد: علی آباد چگونگي شهادت: خفگي در آب
تاريخ تولد: 4/1/1332 محل دفن: گلزار شهداي علی آباد
وضعيت تأهل: متأهل  تاريخ شهادت: 23/3/1361
محل شهادت: كارون سن شهادت: 29 سالگي
شهيدان اين ستاره‌هاي خوب زميني كه از اصل خويش دور افتاده بودند، براي رسيدن به مأواي خويش، آسمان لحظه شماري مي‌كردند، گويا راه آسمان از مرزهاي جنوب و غرب ايران اسلامي مي‌گذشت، اينان پر شتاب به اين راه پيوستند و در ملكوت خيمه زدند، و ما مانديم و غربت جاده‌هاي آسماني، ما مانده‌ايم و هزاران فرسنگ فاصله تا آسمانيان. خدايا اين فاصله‌ها را كم كن و كمك كن ره‌پوي راهشان باشيم.
حسن زارع از ديگر آلاله‌هاي پرپر مهريز است كه در تاريخ 4/1/1332 در علي‌آباد چهل‌گزي تولد يافت پدرش كشاورزي ساده و با صفا بود و مادرش خانه‌دار. وي كودكي را با چراي گوسفندان و كار كشاورزي سپري كرد، سپس وارد دبستان شهيد دستغيب شد به علت اينكه در روستايش امكانات تحصيل نبود از ادامه‌ي تحصيل بازماند و كار كشاورزي را ادامه داد. سپس به عنوان كارمند در اداره‌ي راه و ترابري مشغول خدمت شد. در سالهاي مقدس دفاع به عنوان راننده‌ به مناطق جنگي اعزام شد. در‌ آخرين اعزام به اهواز رفت و در تاريخ 23/3/1361 با افتادن در آب كارون به لقاءالله پيوست.
ويژگي‌هاي شهيد:
اين شهيد عزيز نيز داراي خصايص و ويژگي‌هاي خاص بود. ويژگي‌هايي كه يك انسان زميني را به اوج آسمان متصل كرد. اين شهيد والامقام با وجود اينكه از خدمت سربازي معاف شده بود، داوطلبانه به جبهه‌ها عزيمت نمود. به ورزش علاقه‌ي زيادي داشت و در كارهاي عمراني و خدماتي روستاي خود فعاليت مي‌كرد. حسن زارع با وجود تأهل به رزم خويش تا پاي جان ادامه داد و توفيق «شهادت» در راه دوست را بدست آورد.
امروز كشور به من نياز دارد:
اين رزمنده‌ي شجاع و دريادل كه به مسئوليت الهي و انساني خويش آگاهي كامل دارد و در نامه‌اي خطاب به خانواده‌ي خويش اين چنين مي‌نويسد: «منتظر من نباشيد چون نمي‌توانم دوستانم را در جبهه تنها بگذارم زيرا امروز كشور به من نياز دارد. مرحبا بر تو اي شهيد كه مسئوليت خطير خود در هياهوي هجوم سهمگين دشمنان به انجام رساندي و در سربلندي امروز ايران اسلامي سهيم بودي، شهادت گواراي وجود پاكت باد!
تو در زمزم شنا كـردي پرستــو دلت را كربلا كردي پرستـــو
در آن هنــگامه‌ي دلواپســـي‌ها تكلم با خــدا كردي پرستـــو
شقايق قصه‌ات را مو به مو گفت زمان صحبت تيغ و گلو گفت
شقــايق رازدار بــاغ گــل بـــود ولي راز تو را بي گفتگو گفت
(از كتاب يك سبد شقايق)

«راهت ادامه دارد اي شهيد»
«والسلام»