شهر مهريز است و مي بارد زهر سو مهر از آن

شهر مهريز است و مي بارد زهر سو مهر از آن
چون نگيني مي درخشد در کوير بي کران
شاصفي و سيد علي شاه شرق و غرب شهر ما سيصد و سيزده شهيد جون شمع محفل بهر ما
خاک پاک بيدک و گلگشت اين شهر وديار
با نسيم جان فزايش مي دمد عطر بهار
استهريج با صفا رنگين کمان شهر ما
نهر آبي در زمين وخط سبزي در فضا
کاردو چاقو ي قشنگ از استهريج بايد خريد صنعت اين مرز وبوم از عهد ساسان شد پديد
مسجد وبرج شکيب وتکيه باغ بهار
مي زند برخاطرات ما همه نقش ونگار
کوه ريگش چون نگيني مي درخشد در کوير چشم هر بيننده اي را کرده سوي خود اسير
قلعه خورميز سفلي باشد از آن دوران دور
گوئيا بوده زماني منزل بهرام گور
برسر کوهي مزار سيد صمد آيد نظر
در کنار خط شيراز و به ديد دهگذر
چون به مهريز آمدي يک دم برو سرو کهن از کباب خوب آن دستي ببر سوي دهن
دامن کوهي ز پير نارکي دارد نشان اقدس و زيبا مکان و معبد زرتشتيان
آفرين برگرده کوه با آن طلاي سبزشان يا که آن دشت بهادرخطه ي زرخيزشان
قلعه ساساني سر يزد چو کوهي استوار از انارش در تناول هر چه خواهي خوش گوار
باغ زيبا و قشنگي نهر آبي زان روان همچو باغ پهلواني کي تو ديدي در جهان
ماه فروردين بسي دارد صفا مدوار ما نام غربالبيز آن در گوش هر کس آشنا
کوهسارانش همه چون گلشني اندر بهار دره و هنزا و منشاد دگر تنگ چنار
آدرشک و دامگهان دارد عجب آب و هوا عطر وبوي زيره اش غوغا کند در هر غذا
چون غياث الدين به مهرپادين شدي جاي و مقام هر کسي دارد به سويش حاجت و عرض وپيا م
قلعه اي چون زيندين نايد مثالش در جهان چشم هر بيننده اي را کرده خيره هر زمان
در کنار راه سنتو مي درخشد چون نگين تا نبيند هر کسي کي باور آيد اين چنين
زعفرانش آن طلاي سرخ و با چين سحر عطر وبويش مي برد هوش حواسم را ز سر
زارعا گر حق مطلب را بدان شهر مهريز است و توصيفش فراتر از بيان

شاعر: میرزا غلامحسین زارع